در ژاپن رسم عجیبی برقرار است. هر ظرفی که می شکند، فرصی دارد برای گرانبها شدن! ظرف شکسته؟ گرانبها شدن؟! ظرف شکسته را که باید انداخت دور یا شکسته بندی اش کرد که در همان حال هم دیگر مثل سابق نمی شود و به قول خودمان، پینی شکسته است. اما گرانبها شدن در همین مرحله ی شکسته بندی اتفاق می افتد. استادان ژاپنی با طلا ظروف شکسته را به هم می چسبانند. ظرف بعد از کسته بندی، در همان نقاط شکسته، شیارهایی پیدا می کند از طلای خالص.
ظرفی شکسته که حالا ترکیبی از طلا در خود دارد و ارزشی بی نهایت. یکی از اساتید ژاپنی این شیوه ی شکسته بندی ظروف را تمثیلی از شکست ها و زخم های زندگی انسان ها می داند که چون از آن درگذرند و همچنان ارزش وجدی خود را بس بالاتر از این شکستن ها در نظر گیرند، این شکست ها و زخم ها ارزش پیدا می کنند؛ چون هر کدام، تجربه ای بسان طلا نهفته است. در زمین خوردن ها و شکستن ها فرصتی نهفته است؛ فرصتی برای طلایی شدن و ارزشی چند چندان پیدا کردن.
آدم ها را می توان با توجه به این تمثیل به سه دسته تقسیم کرد: گروه اول، همان هایی هستند که در ناز و تنعم بوده اند. در شرایط گلخانه ای بزرگ شده اند و شکستگی و لرزه بر خود ندیده اند. آن ها به مثابه ی همان کوزه هایی هستند که در گوشه ای از دکور خانه سال های سال جا خوش کرده اند و نه بر ارزش خود افزوده اند و نه چندان چیزی از آن کاسته اند و این گونه روزگار می گذارنند تا به رسم تقدیر به یک باره در جریان تلاطمات دنیای بیرون قرار گیرند و شکستن و بازیابی را امتحان کنند.
گروه دوم، کوزه های شکسته اند. کوزه هایی که چرخش روزگار، آن ها را بر زمین زده است و یارای جمع کردن خود و بازیابی نیرو را نیافته اند و بی ارزش شده اند. عمری را در این بی ارزشی، به سر می آورند و به پایان می رسانند؛ بی آن که بدانند چه دوران طلایی انتظارشان را می کشیده است.
گروه سوم هم زمین خورده اند و چند تکه شده اند؛ اما بار دیگر جمع شده اند و به شکل سابق درآمده اند و شکاف ها و شکستگی ها را که بر پیکره شان نمودار شده، با طلا پر کرده اند. چون این شکستگی ها اگر از آن ها گذر شود و آموخته شود، همپای طلا در زندگی انسان هستند.
کاوه صدقی نویسنده کتاب سفر به ثمر در دسته سوم قرار دارد. او با توجه به مشکلات و سختی هایی که از زمان کودکی در زندگی اش به وجود آمد اما دست از رویاها و آرزوی هایی که در سر داشت، نکشید. زمین خوردن ها و شکست ها باعث قوی شدن او شدند و او را مقاوم تر کردند. در این کتاب، با تجربه ها و فعالیت هایی که او در تیم های ورزشی و حوزه کارآفرینی و صنعت ورزش به دست آورده است آشنا می شویم. تجربیاتی که به کار هر کسی که می خواهد از امروزش فراتر رود و کاری، کارستان در مورد خودش و دنیای اطرافش انجام دهد، می آید.
نویسنده در مورد کتاب سفر به ثمر می گوید: «روایت من، روایت خودساختگی است. روایت ساختن از هیچ. ساختن از آنچه روزگاری بازی دوران کودکی ات بود و سال ها بعد، نه تنها به جدی ترین پدیده ی زندگی ات تبدیل شد که کم کم متوجه شدی برای خیلی های دیگر هم چنین حالتی پیدا کرده است و از آن ارتزاق می کنند…
از کودکی، با رقابت و مسابقه و برد و باخت عجین بودم. بارها باختم و بعد، دیدم باخت، آخر کار نیست. اتفاقا وقتی بعد از باخت، از رو نمی رفتم و باز سراغ میدان بازی را می گرفتم، می دیدم که قوی تر شده ام و بهتر بازی می کنم. این را مدیون شکست قبلی بودم و همین شکست های قبلی، کنار هم پل هایی را ساخته اندکه من را به روزگار امروز رسانده اند…
وقتی به مرور مسیر طی شده در زندگی ام پرداختم و آن را مکتوب کردم، به نظرم رسید، هر مخاطبی، از جمله مخاطبی که هم نسل من است، می تواند از تجربه ی ملموسی که در همین کشور خودمان اتفاق افتاده و دستاوردهایی داشته است، الهام بگیرد و در زندگی خودش به کار ببندد…
بنابراین وقتی کلمه به کلمه ی این کتاب را می خوانی، بدان با جان و دل نوشته شده و تو هم دل به آن بده و پیشنهادهایش را در زندگی ات پیاده کن.»
در این کتاب با تجربیاتی آشنا می شوید که الهام بخش شما در مسیر رسیدن به موفقیت می شود. این تجربیات همان شیارهای طلا هستند که با خواندن شان برای شما هم دست کمی از طلا نخواهد بود و شما را به خواسته هایتان می رسانند، پس با ما همراه باشید…
گزیده ای از کتاب
تفاوت هایی که همان موفقیت اند
خیلی سخت است؛ اصلا تو بگو بسیار دردآور است که کسب و کاری را با هزار امید و آرزو راه اندازی کنی و هنوز پا نگرفته، مثل یک شمع، آب شود و به انتها برسد و جز ضرر، چیزی در دست صاحبان و بنیان گذارانش باقی نگذارد. کسانی که دستی در راه اندازی کسب و کار دارند، می دانند که چه می گویم.
هر سال در همین مملکت خودمان، کلی کسب و کار ایجاد می شود و موسسانش با امید و روحیه ی فراون، نیرو استخدام می کنند و چراغی را در جایی روشن نگه می دارند، اما هنوز چند ماه نگذشته، فاصله ی هزینه ها و درآمدها از سانتی متر به متر و کیلومتر می رسد و زور شکست بر شوق پیروزی می چربد و کسب و کار رو به تعطیلی می گذارد. در طول این چند سال، خیلی در این مورد فکر کرده ام. از خودم پرسیده ام واقعا چه می شود که یک کسب و کار، از بدو تاسیس، راه اوج را تجربه می کند و کسب و کاری دیگر اما انگار که از روز اول، ذاتش با بدشانسی عجین شده باشد، مسیر همیشگی اش، شیب نزول و سقوط است و نه هیچ مسیر دیگری. علتش چیست؟ همین قدر بگویم که بحث شانس در میان نیست.
به هر حال، مولفه های مختلفی برای راه اندازی یک کسب و کار موفق وجود دارند که هر کدام اگر نادیده گرفته شوند، تاثیر خودشان را بر افول یک کسب و کار می گذارند و روز به روز گسترش پیدا می کنند تا جایی که در نهایت، جز به تعطیل شدن آن کسب و کار، رضایت نمی دهند. اما من در بین همه ی این نکته ها که باید رعایت شوند تا موفقیتی پا بگیرد، نقش یک مورد را بیش از سایر موارد می دانم…