دارن هاردی در فوریه ۱۹۷۱ در ایالات متحده آمریکا متولد شد. او برای تحصیل رسمی و کسب دانش از طریق خواندن کتاب ها و استفاده از دانش آکادمیک برای راه اندازی یک کسب و کار انتخاب نشده بود. از سن 18 سالگی کسب و کار خود را آغاز کرد و در 27 سالگی به یک میلیونر تبدیل شد.
دارن نویسنده کتاب معروف و پرفروش «اثر مرکب» است و همچنین مدیر عامل و ناشر مجله موفقیت. یک شخصیت شناخته شده در جهان و همچنین یک سخنران بسیار موفق و حرفه ای می باشد. ویدیو های او در شبکه های اجتماعی هزاران بار در روز نمایش داده می شوند که خود منبع درآمد فراوانی برای او به ارمغان می آورد.
دارن در کتاب «مرد واقعی» به ما می گوید تا چگونه در سه بخش زندگی مان یعنی جامعه، خانه و محل کار موفق باشیم و خاطر نشان می کند که موفقیت در یکی از بُعدهای زندگی مستلزم نادیده گرفتن سایر بخش ها نیست و یک فرد موفق می تواند در سه بخش زندگی خود آدم موفق و محبوبی باشد. او در این کتاب ویژگی های یک مرد واقعی و اثرگذار را معرفی می کند.
دارن هاردی کتاب مرد واقعی را این چنین آغاز می کند: «چند وقت پیش چهل و هفت ساله شدم. از این که سنم بیش تر می شود، خوشم می آید. هر سال نسبت به سال قبل، سال بهتری خواهد بود. احساس می کنم هر سال که می گذرد، تمرکزم روی نگرش هایم، درک و فهمم نسبت به موضوع های مختلف و شناختی که از خودم و دنیای اطرافم دارم، بیش تر می شود. خب نمی توانم بگویم لزوما هر سال، هوشمندی بیش تری به دست آورده ام، ولی قطعا داناتر شده ام. همان طور که سقراط می گوید «تنها هوش واقعی این است که بدانی هیچ چیز نمی دانی». این جمله، خیلی خوب منظورم را می رساند. بعضی مردان و حتی زنان، در این برهه ی زمانی از زندگی،یعنی میان سالی، دچار بحرانی می شوند که به آن «بحران میان سالی» می گویند.
در این کتاب می خواهم به صورت خاص با آقایان صحبتی داشته باشم و آن ها را مخاطب اصلی خودم در مورد این بحث می دانم. این بحران میان سالی ممکن است به موقعیت خیلی سختی برای خیلی از مردها تبدیل شود.
«کارل یونگ» روان پزشک و فیلسوف بزرگ سوییسی، میان سالی را این طور توصیف می کند: «میان سالی، مرگ نهایی پندار و خیال بیهوده ی دوران جوانی ست.»
می دانید که ما دوران جوانی را یا به شکل کاملا ناخودآگاه سپری می کنیم یا فقط نسبت به خودمان آگاهیم و به بیان ساده تر، فقط به خودمان فکر می کنیم. خودآگاهی ما در آن زمان، خیلی محدود و کم است و فقط به مسائل شخصی مان ربط دارد. در آن دوران به مسائل ظاهری، رفتار دیگران، احساسی که با رفتارشان به ما می دهند و تمایل مداوم به کسب لذت و قدرت، خیلی توجه می کنیم تا ضمیر خودخواه وجودی مان را تغذیه کنیم و احساس بهتری به دست آوریم. در ضمن در دوران جوانی، اسیر دیدگاه های آرمان گرایانه، انتظارات بیش از حد و اغراق شده، خوش بینی بی دلیل و نداشتن شناخت درست از مشکلات می شویم. ولی در دوران میان سالی، پرده ها کنار می روند و با واقعیت گاه تلخ و گزنده رو به رو می شویم.»
دارن هاردی در ادامه برای عملکرد بهتر در خانواده می گوید باید بدانیم چگونه به عنوان یک همسر و پدر در خانه حضور پیدا کنیم. این جاست که من خودم را یک مرد باهوش تلقی می کنم؛ چون به جای این که خودم را دانای کل بدانم، از کسانی سوال می کنم که در کار قضاوت کردن و نظر دادن بهترین عملکرد ممکن و احتمالا بهترین توصیه های ممکن در مورد توسعه و پیشرفت را دارند: خانم ها!!
احتمالا می دانید که اغلب کارمندان گروه «الف» من را خانم ها تشکیل می دهند. و این خانم ها چند تا از باهوش ترین، با ادراک ترین، کاردان ترین، همدل ترین و زرنگ ترین زنانی هستند که تا حالا دیده اید. برای شان احترام زیادی قائلم، به همین خاطر از آن ها سوال کرده ام. حتی گستره ی این کار را بیش تر کردم و از مادران شان هم در مورد ارتباطات شان با همسران شان سوال کردم! قطعا این والدین نقش زیادی در تربیت این زنان موفق داشته اند. بعد، رفتم سراغ چند نفر از فوق العاده ترین زنانی که می شناسم و برای شان احترام قائلم. کسانی که دیدگاه های جالبی در مورد بهترین مردانی دارند که تا حالا دیده اند…
هاردی در این کتاب به زبانی ساده و شیوا رمز و رموز داشتن یک زندگی واقعی و موفق را بیان می کند و در مورد این که چطور در دنیا، اجتماع، خانواده و محل کارمان مرد بهتری باشیم، صحبت می کند. این کتاب 78 صفحه ای، توسط شادی حسن پور ترجمه شده است و ناشر آن نگاه نوین می باشد.
گزیده ای از کتاب
دو: خانه
از او چند سوال در مورد این موضوعها پرسیدم که «از نظرش یک همسر ایدهآل چهکسی است؟»، «چهچیزی در پدربزرگم دید که عاشقش شد؟» یا «کدام کار پدربزرگم را نشانهی عشق او در نظر میگرفته؟» آنها شصت و هفت سال با هم زندگی کردند و اگر پدربزرگم هفتسال پیش از دنیا نمی رفت، احتمالا این عدد، بیشتر هم میشد. امکان ندارد در مورد پدربزرگم حرفی بزنم و مادربزرگم نگوید چقدر دلش برایش تنگ شده است و بعد، چند خاطرهی شیرین از گذشتههای دور تعریف نکند. از او پرسیدم: «مامان بزرگ، کِی احساس میکردی که بابابزرگ خیلی دوستت داشت؟ زمانهای خوبی که با هم میگذراندید، لحظات خصوصیتان، لحظاتی که هدیهای بهتان میداد یا از شما تعریف و تمجید میکرد؟» حرفم را قطع کرد و گفت: «وقتی کف خانه را تی میکشید.» «چی؟!» مادربزرگم بعضیوقتها خیلی بامزه حرف میزند و سربهسرمان میگذارد. به همین خاطر حرفش را جدی نگرفتم و احتمال دادم این هم یکی دیگر از شوخیهای بانمکش باشد. ولی اینطور نبود. ادامه داد: «وقتی کف خانه را تی میکشید، احساس میکردم به من، خانه و خانوادهمان اهمیت میدهد. که یک مرد واقعیست و داوطلبانه دست بهکار میشود تا کمکم کند.»
هنوز قانع نشده بودم. به سوال هایم ادامه دادم: «ولی تی کشیدن زمین چه ربطی دارد به عشق و صمیمیت و قهرمان بودن یک مرد؟» گفت: «خیلی هم ربط دارد! خانه داری خیلی کار پرزحمتی ست. کار پر زرق و برقی نیست، ولی همیشگی ست و هیچ وقت هم تمام نمی شود. کاری ست که هیچ کس دوست ندارد انجام دهد. هیچ کس جدی اش نمی گیرد و زحماتی که می کشی، نادیده گرفته می شود. یک توالت تمیز یا ملحفه های تمیز روی تخت جای تشکر ندارند. و همه ی این کارها به عهده ی مادر خانواده است. برای من هیچ چیز جذاب تر از این نبود که ببینم پدربزرگت تی را برداشته است و دارد زمین را تمیز می کند. آن موقع بود که می فهمیدم حواسش به زن و زندگی اش است…